بسم الله الرحمن الرحیم...
هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم ، چنین چرا بیزار
........................................
خبر این بود .................
خبری نیسیت ...
یعنی قلبم یارای گفتنش را ندارد ...
یعنی حسم درمن ...
یعنی ...
یعنی ...
یعنی ...
یعنی باز ...
نقطه ...
نقطه ...
نقطه ...
سه نقطه هایم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق فاطمه »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »
**>
بدبختی نوشت :
از2شنبه هفته ی پیش تا همین الان که دارم تایپ میکنم روبه فوت بودم ...
نزدیک بود هوالباقی بشم که ...نشد ...نمیدونم چرا میرسه اما نمیشه ...
تب داشتم اوووووووووووفففففففففففففففففففففففففففففف ...
این روزای باقیم فشارمسخرم که بالا نمیاد ...دستام کلی جای سرمه بخدا ایناهاش همشونم کبود ...
میزنن رگو میترکونن نامردا ...تازشم منم که شکر خدا تو همه چی نمونه بد رگیم که روشاخشه ...
خلاصه یه هفتست درس بی درس امتحان کلاس ...کلی عقب افتادم ...
هنوزم منگم ...نمیدونم این وضعیته مسخره من بلاخره کی درست میشه ؟؟؟نمیشه خو ولی ...
باید ساخت ...
یه هفتست گوشه ی خونه اینقده حالم زار بود که ...
از رفقا عذرمیخوام یه مدته هیچی جواب ندادم ...این توضیح بالا انشاالله مکفی باشه ...
دعا کن عزیز جان برا آجیت درست شه برسه به الباقی زندگیش ...
حوصله هیچیو ندارم ...
این روزها برا حوصله هم باید حوصله داشت ...ومنه بی حوصله ...
زندگیه دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ومن الله التوفیق ...(یادبرگه های امتحانی زمان طفولیتمان به خیر...)
مهدیه بانو خاله جونم ممنونتم از همه چی ...
|